بی خوابی

ساخت وبلاگ
     رفته بودم یه سری ازش بزنم .وقتی که سنی از آدم میگذره و آدم کلی بچه و نوه و نتیجه داره دیگه تحمل تنهایی براش خیلی سخت میشه . برعکس ما جوون ترا که معمولا تنهایی راحت تریم.خوب بخاطر اختلاف زیاد سنی ، نمیتونیم همزبون های خوبی برای هم باشیم .ولی اینجوری نیست که حرف همدیگه رو متوجه نشیم.اون از من خیلی جلو تره.پنجاه سال جلو تر از من . بخاطر همین هربار میرم پیشش برام صحبت میکنه از اینکه چه اتفاقاتی در انتظارمه.راه حل بهم پیشنهاد میکنه و نصیحت و دعا .      خدا رو شکر از اون آدمای کور و کر و لال نیستم که به حرف کسی گوش ندم یا از نصیحت آزرده بشم.حتی وقتایی که بخاطر حواس ضعیفش حرفای تکراری بهم میزنه . همیشه با دقت گوش میدم و مطمئنش میکنم که حرفاشو میفهمم و قبولشون دارم -که واقعا هم همینطوره-. اون روز فقط من خونه بودم و او. مث همه مادر بزرگا کلی تعارف های برو چایی بریز و شیرنی بردار و فلان بیار بخور و اینا داشتیم. ولی بعد از حرف زدنا و شکم سیر کردنا من یه برنامه دیگه هم دارم.      میشینم نگاش میکنم.تک تک لحظه هایی که روبرومه رو حفظ میکنم و خودمو میذارم جاش.حال عجیب غریبیه. انگار تو چند دیقه من بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

      از چند سال قبل میگویم ...       عزیزی از جمعمان رفت ... عده ای به نبردی رفتند ، آنسوی مرز ، عده ای له میشدند زیر بار فقر و فلاکت ،عده ای پرچم آتش میزدند و شعار میدادند، اعتیاد هم همه جا بود -کم رنگ یا پر رنگ- ، کنکور هم خوب حس کردیم ، دولت ها رفتند و آمدند ، همه ی شبکه ها خبر میگفتند ، در هایی قفل زده شد ، جاهایی به سیمان آّب میبستند ، دزدی ها یکی یکی رو میشد و جیب ها خالی تر ، مردم میرفتند و می آمدند و چند روز اخیر هم بمبی ترکید و قطاری پنچر شد !      امروز وقتی شعر یکی از دوستانم را درباره ی حادثه ی قطار  خواندم بی هوا به خودم آمدم که عجب !! قلم من این سالها چه میکرده ؟وبلاگ ،مداد و خودکار و دفترم، یا زبانم ... چه چیز را فراموش کرده ام که نتیجه اش شد فراموشی رسالتی که بر عهده ی هر کس است که مینویسد و زنده است ؟از چه چیز مینوشتم و برای چه چیز؟      فکر میکردم که حواسم خیلی جمع است و چرندیات را منتشر نمیکنم و نمیگویم و نمینویسم. ولی حیات قلم هر کس به آنچه مینویسد وابسته است.انسان باید با همه ی وجود حیاتش را ابراز کند و زنده بودنش را در جامعه فریاد بزند. بی تفاوتی تنها چیزی است که بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

   کسی درون من         به انزوا نشسته است...    شکست را         میزبانی میکنم    قدم های اراده ام        پوکی استخوان گرفته اند    دست دراز می کند کسی ؛        دنده هایم را چنگ می اندازد            و از دلی که شکسته                  مشتی اشک                       به بدرقه ی بازوان تنهایی ام آمده اند    کسی درون من       به انزوا نشسته است    آن روز که به پا خیزد       مدار های کهکشانی را           شانه خواهد زد. بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

   ممکنه برای هر کسی پیش بیاد که یه موقع پول تو خونه نداشته باشه.جدیدا خیلی کمتر شده ولی قبلا بیشتر پیش میومد .دقیقا یادم نمیاد چند سال پیش بود ، فقط یادمه وقتی روی صندلی نشسته بود ، و من جلوش ایستاده بودم صورتم جلوی صورتش بود . مادرم میخواست غذا درست کنه ولی سیب زمینی کم داشتیم. از اونجایی که پدر بزرگوار خونه نبودن مامور شدم برم بخرم بیارم . لباسامو پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه که پول بگیرم از مامانم .وقتی کیفشو باز کرد با یه حالت عصبانی و مبهوتی سرشو آورد بالا که پولام تموم شده ، خودت چیزی نداری بخری بعدا بهت بدم؟ منم نداشتم.خلاصه همه کیفشو گشت یه هزارتومنی پول سید پیدا کرد که برم کارو راه بندازم فعلا.    خلاصه راه افتادم رفتم . یه دست فروشی سر کوچمون بود(و هنوز هست) که کلا یه تیکه زمین داشت برا خودش و یجورایی مغازش بود.اون روز یادمه تقریبا ساعت دو و نیم سه بود و مغازه های دیگه همه بسته بودن.رفتم پیش همون دستفروشه.یه پلاستیک ازش گرفتم و شروع کردم به سیب زمینی برداشتن. بعد بردم که پولشو بدم ، پرسیدم کیلویی چنده؟گفت 1500 تومن . یهو جا خوردم.من کلا آدم خجالتی ای ام ، حالا حساب کنین تو یه ه بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

سجاده ای که رو به قبله باز نشود را
باید آب کشید .
بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

موضوع تشخیص در وبلاگ شامل پست هایی میشود که تعابیر در حد امکان بصورت نمادین یا به بیان بهتر به شکل غیر مستقیم در آنها ویژگی بارز است.خیلی پیش آمده که میخواهیم حرفی را بزنیم اما مستقیم و بی پرده گفتنش هیچ فایده ای ندارد.آنچه میخواهیم را بیان نمیکند ، گاهی بی ادبی برداشت می شود و ... . به همین خاطر این موضوع را در وبلاگ باز کردم که بشود دق دلی هایی که از هر چیز داریم سر دیگری خالی کنیم !       خلاصه که یه دنیای جدیدی تو نوشته ها میشه ایجاد کرد. هز حرفی هم بدون ترس میشه گفت  !خوشحال میشم مطالب دیگران هم اینطوری بذارم توی وبلاگ... ممنون بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

برای هر کسی پیش میاد که تو آینده برگرده و ببینه قدیما چه کارایی میکرده و چه فکرای ...
این موضوع واسه اینجور استفاده هاست !
همین

بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

اولش توی همین مرکز مدیریت وبلاگ خودم بودم. رفتم به روز شده های جدیدو خوندم ، جلب بود. قبلش توی اینستاگرام بودم و قبل ترش هم تلگرام و اینا ... . خیلی جالب تر بود. اوضاع خیلی شیرینی دور و بر ما آدما در حال اتفاق افتادنه. هر کسی تو هر فرصتی داره مینویسه. خاطره ... درد و دل ... نجوای عاشقانه ... انتقاد های اجتماعی و حتی برداشت های سیاسی !     از اونجایی جالب شد که یاد گذشته ها افتادم. یاد دوران راهنمایی و یاد زنگ های انشا ! یادمه اونموقع ها خبری از این آدما اطراف من نبود. البته که تو هر کلاسی یکی دوتایی پیدا میشدن که وقتی انشا هاشونو میخوندن همه کف میزدیم و لا به لای خوندنشون هم با آستینامون صورتمونو پاک میکردم ، ولی غیر همون تعداد محدود کسی نبود.     ولی حالا ... حس میکنم دقیقا برعکس شده! خیلی کمترن اونایی که یه گوشه ای نخوان صداشون به جایی برسه و تقریبا هر کسی داره یه جایی خودشو بروز میده ، حتی اگه شده با پخش کردن نوشته های دیگرانی که باهاشون موافقن . یکی این وسط مقصره . یکی باید قبول کنه که این مدل به گردن اونه . از اینجایی که من دارم نگاه میکنم اینجوریه که همه دارن خودشونو پنهون میکنن بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

این جالبی به لبخند باز نشده است ... روزنه ی امیدی شکوفه نکرده آغوشی امید گشایش نداشته و عقده ای رویای باز شدن ...      نه...      قطره ای طراوت از آسمان نباریده      و ساقه ای حیات نروئیده      جسمی سایه نینداخته      و روحی عروج نکرده است ...           این نقطه از زمین             از ابتدای تاریخ               میزبان روشنایی نبوده                 و حافظه اش چنان                   روی شانه هایم سنگینی می کند                     که حنجره ام فریاد می کشد                       درد مشترک همه ی ساکنین این یک وجب خاک را که انگار از ازل تنـــــها حقیقتی از من اینجا می نشسته غـــــــــــرق در حسرت کسی چون تو _ **)این ترم هم فرجه ها تموم شد و من هیچی درس نخوندم ! خدا کنه لا اقل انقدر اراده داشته باشم که وسط امتحانام دیگه نیام پست بذارم و یکم به درسمم برسم !!! بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45

     کلا همه چیز در نهایت سادگی در حال اتفاق افتادنه . بستگی داره از چه جهتی بهش نگاه کنی ولی یه وقتی میرسه که هر جور نگاه میکنی میبینی همه چیز چقدر ساده است ! معلم های شیمی میگن وقتی که گاز متان میسوزه و اکسید میشه گرمای شدیدی تولید میکنه.بعدگرما به قابلمه منتقل میشه و اونم از طریق تماس گرما رو به ملکولهای آب منتقل میکنه.ملکولها انرژی دریافت میکنن و گرم میشن و میرن بالا و ملکولهای بالاتر میان پایین و .... ولی وقتی بخوای آب جوش بیاری اگه از کسی تو خونه بپرسی چیکار کنم با تعجب نگات میکنه و احتمالا بهت میگه هیچی ! فقط یادت نره زیرشو روشن کنی !!     دو سه ساعت پیش؛ داشتم تو خیابون با یکی از دوستام دور میزدم. از اونجایی که رشته عمران میخونیم معمولا همش سرمون تو در و دیوار خونه ها و ساختموناست. از قضا امروز همونجوری که داشتیم به نمای یه ساختمون نگاه میکردیم؛  خیلی ساده یه آقایی بدون توجه از کوچه اومد توی خیابون. من تا برگشتم دیدم با ماشین رفتیم تو دل ماشینش دیگه ، فقط تونستم یکم فرمونو بچرخونم و خیلی توش فرو نرم !!    زدم بغل ؛ پیاده شدم ، پیاده شد . بقیش مهم نیست دیگه فقط خیلی متمدن رفتار بی خوابی...
ما را در سایت بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6witrin1 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 23 دی 1395 ساعت: 9:45